به نام خدا
در بخش های قبلی سلسله مقالات حقیقت و صدق این پیشنهاد مطرح شد که پرسش "حقیقت چیست؟" را با پرسش "صدق چیست؟" جایگزین کرده، و شرایطی را جستجو کنیم که تحت آن شرایط به درستی بتوان ادعا نمود که جمله ی دلخواه p صادق است. در نگاه نخست به نظر می رسد که این شرایط را می دانیم و نسبت به مفهومِ صدقْ درکِ متعارفی داریم. برای مثال فرض کنید کسی ادعا کند که "امروز سه شنبه است". بر اساس درک متعارفی خود، هنگامی این ادعا را صادق می دانیم که آن روزی که این ادعا در آن مطرح شده است درواقع سه شنبه باشد؛ در غیر این صورت خواهیم گفت که این ادعا کاذب بوده است زیرا درواقع آن روز، برای مثال، دوشنبه بوده است. به عنوان مثالی دیگر، فرض کنید کسی ادعا کند که "برگ درختان سبز هستند". این ادعا نیز هنگامی صادق خواهد بود که درواقع برگ درختان سبز باشند. درنتیجه اگر کسی ادعا کند که "برگ درختان زرد هستند"، به این دلیل که برگ درختان درواقع سبز هستند، ادعای کاذبی را مطرح کرده است. اما توجه به این موارد از کاربرد صادق بودن، و درک متعارف ما از آن، نکاتی را مشخص می کند که می توانند به عنوان مبانی یا پیش فرض های این شهودهای پیشافلسفی ما مطرح شوند. این نکات به ما کمک خواهند کرد تا درک متعارف خود از مفهوم صدق را تدقیق نموده و آن را در قالب نظریه ای برای صدق به روشنی تبیین نماییم.
ادامه مطلب
به نام خدا
حقیقت و صدق
قسمت سوم
در دو قسمت پیشین این مقاله مشخص شد که پرسش "حقیقت چیست؟" به شکل کنونی خود علی الاصول نمی تواند پاسخ مشخصی داشته باشد و لازم است به گونهای بازنویسی و تدقیق شود. اما چنانکه دیدیم ارائه ی پرسشی قابل قبول به عنوان جایگزین پرسشِ "حقیقت چیست؟" نیز با دشواری هایی همراه است و اگر اساساً شدنی باشد، به هیچ وجه ساده نیست. ازاین رو تلاش شد تا با دقت در معنای لفظیِ «حقیقت» از این دشواری رهایی یابیم. در نهایت پیشنهاد شد که در این پرسشْ واژه ی «حقیقت» را با «صدق»، و یا معادل فارسیِ آنْ «راستی»، جایگزین کنیم و اساساً این پرسش را مطرح کنیم که "صدق چیست؟"، و یا اینکه "راستی چیست؟". در ادامه ی این سلسله مقالات تلاش نگارنده این است که اولاً از این ایده دفاع کند که برای ارائه ی تبیین قابل قبولی از آنچه فلسفیدن خوانده می شود، لازم است آن را تلاشی در جهت پاسخ به این پرسش در نظر بگیریم که "صدق چیست؟"؛ و ثانیاً با ارائه نظریه های مختلفی که در مورد مفهومِ صدق، و در تلاش برای تبیین مناسبی از آن مطرح شده است، تقریر و ارزیابی مناسبی را از آنها ارائه نماید.
ادامه مطلببه نام خدا
قسمت دوم
در قسمت پیشین این مقاله با ذکر دلایلی مشخص شد که پرسش "حقیقت چیست؟" علی الاصول نمی تواند پاسخ مشخصی داشته باشد و برای بررسی این ادعا که فیلسوفان همواره در جستجوی حقیقت، و یا در تلاش برای پاسخ به پرسش اخیر، بوده اند ناگزیریم این پرسش را به گونه ای بازنویسی نموده، و با پرسشی دقیق تر جایگزین کنیم. در انتها، این پرسش جایگزین پیشنهاد شد که "حقیقت همه ی هویاتی که فیلسوف حداقل تصور و درکی از آنها دارد چیست؟". اما درواقع این چنین نیست که فیلسوفْ حقیقتِ همه ی هویاتی که درک و تصوری از آنها دارد را مورد پرسش قرار دهد، بلکه تنها حقیقت برخی از آنها، و آن مواردی را به پرسش می گیرد که بر اساس دیدگاه او وجودشان به نحوی از انحاء بر زندگی و سرنوشت خودِ او یا دیگر انسانها موثر باشد. بنابراین، پرسش اخیر را باید به شکل دقیق تری بازنویسی نمود: "حقیقت آن هویاتی که فیلسوف اولاً تصور و درکی از آنها دارد و ثانیاً چیستیِ حقیقتِ آنها برای او مهم است، چیست؟". مشخص است که این هویات محدود به مواردی خاص نیستند و شامل مواردی از جمله خداوند، جهان، انسان، زمان، مکان، نفس، عقل، زبان، زیبایی، عدالت و اخلاق می شوند. باید توجه داشت که اگرچه حداقل در نگاه نخست به دشواری می توان برخی از این موارد را نوعی هویت درنظر گرفت، می توان این چنین ادعا نمود که هنگامی که فلاسفه این پرسش را مطرح می کنند که، برای مثال، "حقیقت زیبایی چیست؟"، درواقع تلاش می کنند به همین پرسش پاسخ دهند که آیا زیباییْ هویتی در جهان است که مستقل از ما وجود دارد و یا اینکه مفهومی است که صرفاً از هویات انتزاع و اعتبار شده، و بنابر برخی از انفعالات نفسانی بر بعضی از هویات حمل می شود. اما جایگزین اخیر برای پرسش "حقیقت چیست؟" نیز همچنان حاوی اشکالاتی است.
ادامه مطلب
به نام خدا
حقیقت و صدق
قسمت اول
«اهتمام حکمای حقیقی در سراسر عمر همه بر این است که آماده ی مرگ شوند. فیلسوف بدین [ویژگی] شناخته می شود که هر اندازه بتواند از مردم دیگر بیشتر بکوشد تا گرفتاری روان را به تن کم کند. چون محسوسات افاده یقین نکنند، آیا جز این است که نفسْ حقیقت را به تعقل در مییابد؟ [اما] بهترین موقعی که نفس می تواند حقیقت را دریابد، آن است که به خود فرورفتهْ تن را رها کند و به اندازه ای که می تواند متوجه حقیقت باشد. ما تا دچار تن هستیم و نفس ما گرفتار فساد جسمانی است، آنچه آرزوی ماست، یعنی درک حقیقت، برای ما دست نمی دهد. بنابراین [مرگ] برای من مایه ی کمال امیدواری است. پس فیلسوفان حقیقی همواره خود را برای مردن آماده می کنند و مرگ برای آنان به هیچ وجه مایه ی بیم نیست»
ادامه مطلب
به نام خدا
مقدمه: فلسفه ی دین شاخه ای از فلسفه است که عمدتاً در میان فیلسوفان تحلیلی معاصر شکل گرفته است و در آن به بررسی فلسفی مجموعه اعتقادات دینی پرداخته می شود. از جمله مباحثی که در این شاخه از فلسفه به آن پرداخته می شود رابطه میان عقل و ایمانِ دینی است که منجر به ایجاد گرایش های متفاوتی در میان فلاسفه شده است. در نوشته ی حاضر به سه گرایش عمده فلسفیِ ایمان گرایی، عقل گرایی و عقل گرایی انتقادی اشاره شده و هریک به اختصار مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین بیان شده است که تطبیق رویکردهای کلامی و فلسفی در جهان اسلام با این گرایشات نادرست بوده، و فهم و تبیین رویکرد اسلام در مورد رابطه ی عقل و ایمان نیازمند بازخوانی و بازاندیشی جدی است.
ادامه مطلب
به نام خدا
کاستیِ تعریف سنتی از علم منطق
تفکر فرآیندی ذهنی است که به واسطه ی آن نسبت به گزاره هایی علم حاصل می شود که پیش از آن برایمان مجهول بوده اند. استنتاج از معلومات پیشین و حصول معرفت نسبت به گزاره های دیگر، در قالبِ صورت های مختلفی از استدلال انجام می گیرد؛ اما اینگونه نیست که تمامیِ این صُور قابل قبول باشند بلکه تنها صورت هایی از استدلال قابل قبول هستند که اصطلاحاً "معتبر" باشند. استدلالهای معتبرْ صدق را از مقدماتِ استدلال به نتیجه ی آن انتقال می دهند؛ ازاین رو آنها را "نگهدارنده ی صدق" می دانند. درواقع اگر استدلالی معتبر باشد، با فرضِ صدقِ مقدماتِ آن، نتیجه ی استدلال ضرورتاً صادق خواهد بود. تعیین اینکه چه مواردی از صُور استدلال معتبر هستند، بر عهده ی علمِ منطق است. در این علم بررسی می شود که از گزاره هایی که ما نسبت به آنها ادعای معرفت داریم، جدای از اینکه دارای چه محتوایی باشند و یا اصلاً صادق باشند یا کاذب، چه نتایجی قابل استنتاج است. بنابراین در هنگام تفکر ناگزیریم از صورت های منطقیِ معتبر استفاده کنیم. شاید به همین خاطر است که به طور سنتی علم منطق را ابزاری قانونی تعریف کرده اند که استفاده و به کارگیری آن باعث جلوگیری از وقوع خطا در انجام فرآیند تفکر می شود. این تعریف، که درواقع تعریف به غایت و فایده ی منطق است، حاوی نکات بسیاری است که هریک به طور جداگانه نیازمند توضیح و تدقیق است؛ بااین حال، تمرکز نوشته ی حاضر بر روی قیدِ "ابزاری" و "آلی بودنِ" منطق است.
ادامه مطلب
به نام خدا
علم منطق علمی است که در آن در مورد شرایط صوری لازم برای اعتبار و منتِج بودن انواع مختلف استدلال بحث می شود. از آنجا که هر علمی اساساً به نحوی با استدلال همراه است، می توان منطق را به عنوان پایه و اساسِ صوریِ سایر علوم در نظر گرفت. بیان اخیر نه تنها در مورد منطق قدیم، بلکه در مورد منطق جدید نیز برقرار است. با مشاهده ی چگونگیِ تقسیم بندیِ ارسطو از علوم که کلیّت آن تا قرن ها بعد از او در میان فلاسفه غربی و همچنین فیلسوفانِ مسلمان محفوظ ماند، میتوان به اهمیت جایگاه علم منطق نزد قدما پی برد. چنین رویکردی نسبت به منطق، شاملِ دیدگاه های دوران مدرن نیز می شود. منظور از دیدگاه های مدرن، رویکردها و تجدیدنظرهایی است که از زمان ایانوئل کانت(1724- 1804م) به بعد رفته رفته شکل گرفتند و در قرن بیستم منجر به ایجاد سیستم های مختلفی از منطق جدید شدند. بنابراین با توجه به جایگاه مهم و مبنایی علم منطق، لازم است چیستیِ خودِ علم منطق مورد پرسش قرار گیرد.
ادامه مطلب
به نام خدا
علم منطق در ارتباط با اصول و قوانینی است که بر اساس آنها صدقِ پاره ای از گزاره ها به صدق ضروریِ گزاره های دیگر منجر می شود. قوانین منطق جدای از این که در مورد چه موضوعی به کار روند معتبرند، و از این رو کلّی ترینِ قوانین هستند. ویژگیِ مهمِ این قوانین این است که خاصیتی هنجاری یا تجویزی دارند؛ به این معنی که این قوانین نه صرفاً توصیف چیزی است که انسانها در طی انجام استدلال های خود انجام می دهند، بلکه شیوه ای است که برای حصول به حقیقت باید از آن تبعیت کنند. قدما در مورد ماهیت اصول منطق و قواعد آن رویکردی عینی داشته اند. به این معنی که این اصول و قواعد مستقل از وجود انسان ها و جدای از نحوه ی اندیشیدن آن ها برقرار و معتبر هستند. برای مثال اصل تناقض، که درواقع مبنایِ سایر قواعد منطقی است، منحصر به صرفِ نحوه ی فعالیت ذهن نیست، بلکه اصلی است که به خودِ حقیقت مربوط میشود و در واقعیتِ وجود، به طور مستقل برقرار است. در این رویکرد، منطقِ ذهنیِ انسان بر منطق جهانِ مستقل از او منطبق است و به دلیل همین انطباق است که معرفت نسبت به جهان ممکن است. با پذیرش چنین رویکردی میتوان ادعا نمود که اصل تناقض نه تنها یک اصل منطقی، بلکه اصلی متافیزیکی است و وظیفه انسان تنها کشفِ اصول و قواعد منطقیِ حاکم بر جهان است. نتیجه این که اگر نسبت به ماهیت منطق رویکردی واقع گرا داشته باشیم، حتی با فرض این که هیچ انسانی نیز در جهان موجود نباشد علی الاصول باید قائل به برقراری اصول منطقی در جهان باشیم؛ اعتبار اصول و قواعد منطقی منوط به وجود انسان در جهان نیست.
ادامه مطلب
به نام خدا
در بخش اول مقاله ی حاضر و به عنوان مقدمه ی ورود در بحث دو نکته ی مهم بیان شد. نکته ی اول اینکه فرآیند تفکر، فرایندی ذهنی است که در آن بر اساس گزاره هایی معلوم و با استفاده از قواعد معتبر استنتاجِ منطقی به کشف مجهولات پرداخته می شود. نکته ی دیگر اینکه منظور از "منطق" و قواعدِ آن، اَشکال و صورت هایی از استدلال است که فرای اینکه از چه ماده ای تشکیل شده باشند معتبر هستند و بنابراین اعم است از منطق جدید و بخشی از منطق قدیم که تحت عنوان "مبحث حجت یا قیاس" شناخته می شود. همچنین بیان شد که موضوع این مقاله بررسی پاسخهایی است که به این پرسش داده شده است که "ماهیت قواعد و صورت های معتبر منطقی چیست؟" و اینکه آیا "ماهیتِ این قوانین صرفاً اعتباری ذهنی و روانشناسانه دارد، و یا قوانینی است که در عالم و جهان خارج از ما برقرار است؟". در ادامه و به منظور سادگیِ تقریر دیدگاههای موجود در مورد ماهیت منطق، اصل تناقض به عنوان مبنای بحث مورد توجه قرار گرفته است. این اصل درواقع زیربنای تمامی سیستم های منطقی است و اثبات سایر اصول و قواعد منطقی با استفاده از این اصل انجام می شود. واضح است که این دیدگاه ها در مورد سایر اصول و قواعد معتبر منطقی نیز برقرار است.
ادامه مطلب
درباره این سایت